جدول جو
جدول جو

معنی کامران کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کامران کردن
(رُ نِ/ نَ دَ)
پیروز کردن. سعادتمند کردن. کامروا کردن. به آرزو رساندن:
خسرو مشرق جلال الدین که کرد
ذوالجلالش کامران مملکت.
خاقانی.
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ بُ دَ)
پیروزمند کردن. غالب و چیره ساختن. مسلط کردن:
چه کردن زبان بر بدی کامگار
چه در آستین داشتن گرزه مار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ بَ اَ تَ)
پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ نُ / نِ / نَ دَ)
کامروا گشتن. به آرزو رسیدن. پیروز شدن:
هر آنکس که شد کامران در جهان
پرستش کنندش کهان و مهان.
فردوسی.
که با او به ایران برآویختی
چو او کامران شد تو بگریختی.
فردوسی.
نگاه کن که در این خیمۀ چهار ستون
چو خسروان ز چه معنی تو کامران شده ای.
ناصرخسرو.
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود.
سعدی.
یک چند اگر مدیح شوی کامران شوی
صاحب هنر که مال ندارد تغابن است.
سعدی (صاحبیه).
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو اَ کَ دَ)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن:
تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را
پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی.
عنصری.
شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
باران آوردن. باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید:
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رُگَ دَ)
کامروا و موفق بودن. پیروز و غالب بودن:
که من بودم اندر جهان کامران
مرا بود شمشیر و گرز گران.
فردوسی.
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گرم و حزن.
فرخی.
تو کامران باش و دشمن تو
سرگشته و مستمند و بدکام.
فرخی.
جاودان بادی بعالم پادشاه و کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و ناز تاب.
سوزنی.
که دایم شهریارا کامران باش
بصاحب دولتی صاحبقران باش.
نظامی.
جهان را تا ابد شاه جهان باد
بر آنچ امید دارد کامران باد.
نظامی.
ملک بوالمظفر که خواهد فلک
که مانند او کامران باشدی.
مسعودسعد.
- کامران حسن بودن، بهره مند بودن از زیبایی. از زیبایی خود بهره بردن:
تو کامران حسنی چونین قیاس میکن
آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ تَ)
بهره مند و برخوردار کردن. پیروز و چیره ساختن. رجوع به کامروا و کامروا شدن و کامروا گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ دَ)
بپایان بردن. به آخر رسانیدن. (یادداشت مؤلف) : تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان ودشمنان به کوری روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی).
- از راه راست کران کردن، منحرف شدن. از راه بیکسو شدن:
به استواری جای و به پایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ اَ دَ)
زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش. (ناظم الاطباء) :
هر آنکو به ما شادمانی کند
ابر مردم او کامرانی کند.
فردوسی.
عالم که کامرانی وتن پروری کند
او خویشتن گم است کرا رهبری کند.
سعدی.
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
وز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتمان کردن
تصویر کتمان کردن
پنهان کردن نهان داشتن: (آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران کردن
تصویر باران کردن
باران باریدن، نزده رقصیدن
فرهنگ لغت هوشیار
امیال و آرزو های خود را تحقق بخشیدن کامیابی کردن، عیاشی کردن خوشگذر انی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
النّقل بالشّاحنات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
Cart
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transporter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
przewozić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
গাড়ি চালানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
گاڑی میں لادنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
ขนส่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
taşımak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
荷車を運ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
לשאת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
수레를 옮기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
mengangkut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
ढोना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
vervoeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
trasportare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
دیکشنری فارسی به چینی