پیروز کردن. سعادتمند کردن. کامروا کردن. به آرزو رساندن: خسرو مشرق جلال الدین که کرد ذوالجلالش کامران مملکت. خاقانی. گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند گفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند. حافظ
پیروز کردن. سعادتمند کردن. کامروا کردن. به آرزو رساندن: خسرو مشرق جلال الدین که کرد ذوالجلالش کامران مملکت. خاقانی. گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند گفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند. حافظ
پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
کامروا گشتن. به آرزو رسیدن. پیروز شدن: هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان. فردوسی. که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی. فردوسی. نگاه کن که در این خیمۀ چهار ستون چو خسروان ز چه معنی تو کامران شده ای. ناصرخسرو. بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود. سعدی. یک چند اگر مدیح شوی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابن است. سعدی (صاحبیه). شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم. حافظ
کامروا گشتن. به آرزو رسیدن. پیروز شدن: هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان. فردوسی. که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی. فردوسی. نگاه کن که در این خیمۀ چهار ستون چو خسروان ز چه معنی تو کامران شده ای. ناصرخسرو. بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود. سعدی. یک چند اگر مدیح شوی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابن است. سعدی (صاحبیه). شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم. حافظ
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن: تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی. عنصری. شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن: تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی. عنصری. شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
کامروا و موفق بودن. پیروز و غالب بودن: که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران. فردوسی. کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن. فرخی. تو کامران باش و دشمن تو سرگشته و مستمند و بدکام. فرخی. جاودان بادی بعالم پادشاه و کامران خاک حلم و باد شوکت آب لطف و ناز تاب. سوزنی. که دایم شهریارا کامران باش بصاحب دولتی صاحبقران باش. نظامی. جهان را تا ابد شاه جهان باد بر آنچ امید دارد کامران باد. نظامی. ملک بوالمظفر که خواهد فلک که مانند او کامران باشدی. مسعودسعد. - کامران حسن بودن، بهره مند بودن از زیبایی. از زیبایی خود بهره بردن: تو کامران حسنی چونین قیاس میکن آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد. خاقانی
کامروا و موفق بودن. پیروز و غالب بودن: که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران. فردوسی. کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن. فرخی. تو کامران باش و دشمن تو سرگشته و مستمند و بدکام. فرخی. جاودان بادی بعالم پادشاه و کامران خاک حلم و باد شوکت آب لطف و ناز تاب. سوزنی. که دایم شهریارا کامران باش بصاحب دولتی صاحبقران باش. نظامی. جهان را تا ابد شاه جهان باد بر آنچ امید دارد کامران باد. نظامی. ملک بوالمظفر که خواهد فلک که مانند او کامران باشدی. مسعودسعد. - کامران حسن بودن، بهره مند بودن از زیبایی. از زیبایی خود بهره بردن: تو کامران حسنی چونین قیاس میکن آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد. خاقانی
بپایان بردن. به آخر رسانیدن. (یادداشت مؤلف) : تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان ودشمنان به کوری روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی). - از راه راست کران کردن، منحرف شدن. از راه بیکسو شدن: به استواری جای و به پایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران. فرخی
بپایان بردن. به آخر رسانیدن. (یادداشت مؤلف) : تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان ودشمنان به کوری روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی). - از راه راست کران کردن، منحرف شدن. از راه بیکسو شدن: به استواری جای و به پایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران. فرخی
زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش. (ناظم الاطباء) : هر آنکو به ما شادمانی کند ابر مردم او کامرانی کند. فردوسی. عالم که کامرانی وتن پروری کند او خویشتن گم است کرا رهبری کند. سعدی. طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند وز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس. حافظ
زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش. (ناظم الاطباء) : هر آنکو به ما شادمانی کند ابر مردم او کامرانی کند. فردوسی. عالم که کامرانی وتن پروری کند او خویشتن گم است کرا رهبری کند. سعدی. طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند وز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس. حافظ